در قسمتی از این کتاب میخوانیم: شخصیت من در حقیقت در سن دوازده سالگی و در یک روز سرد ابری فصل زمستان در سال ۱۹۷۵ شروع به شکل گیری کرد. آن لحظه را دقیقا به یاد دارم. در پشت دیوار کاهگلی خرابه ای خم شده بودم و داشتم کوچه کنار نهر یخ زده را تماشا می کردم. سال ها از این ماجرا گذشته است اما… کتاب «بادبادک باز» اثر «خالد حسینی» است. حمید رضا بلوچ این کتاب را ترجمه کرده است. در توضیحات کتاب آمده است: «بادبادک باز ما را به ایامی میبرد که رژیم سلطنتی افغانستان در میان بیخبری مردم سقوط میکند و این کشور دستخوش تحولاتی میشود که تا امروز شاهد آنیم. اما در این رمان حوادث سیاسی گذرا و حاشیهای است و داستان اصلی آن زندگی دو پسر است که با هم در یک خانواده بزرگ میشوند و از یک پستان شیر مینوشند و دوستی عمیقی بینشان شکل میگیرد. ولی دنیای این دو در عین حال از هم جداست: امیر ارباب زاده است و مالک خانه و ثروت پدر و حسن نوکرزاده و از قوم هزاره و پیوسته پامال تاریخ. بادبادک باز درباره دوستی و خیانت و بهای وفاداری است. درباره علایق پدر و پسر است و تسلط پدر، درباره عشق و ایثار است و دروغهایشان، درباره دور ماندن از اصل است و تمنای بازگشت به آن. رمان در روایتی شیرین و جذاب، در گذر از مصائب زمانه جای امیدواری باقی میگذارد: بادبادک (مظهر خوبی و دوستی و رهایی) سواد و دانش و بازشدن چشم به روی جهانی دیگر، نقش قصه گویی در ایجاد تفاهم، عشق و خلاصه جلوه های گوناگون فرهنگ یک ملت زنده، نشان میدهد که به قول خودشان «زندگی میگذره» یا به عبارت دیگر، زندگی همچنان ادامه دارد.» کتاب حاضر را انتشارات «راه معاصر» به چاپ رسانده است.